کیارش و کیاناکیارش و کیانا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

دوقلوهای من کیارش و کیانا

Ghuovvuyvyuv

سلام پدرم، دوستت دارم

خداوندا، خداي مهربان من، مي‌خواهم با تو سخن بگويم، اما زبانم ناتوان است. فقط مي‌توانم حس كنم، حس كنم كه آهنگي در دلم جريان دارد، قلبم سرشار از محبت پدر است. قلبم سرشار از محبت پدر است و تو، تو كه او را به من هديه كرده‌اي. خداوندا تو گفته‌اي كه اگر مي‌خواهيد مرا بشناسيد، خود را بشناسيد. من هم تو را شناخته‌ام، در وجود پدر. مهرباني و عطوفت تو را در قلب مهربان پدر، رحمت و گذشت تو را در نگاه پدر، زيبايي را در لبخندش، درستي و صداقت را در كلامش، بخشندگي را در دست‌ها و استواري را در گام‌هايش. مي‌خواهم دعا كنم چون اين تنها زباني است كه دلم مي‌شناسد. خدايا به مغفرت و بخشندگي‌ات بر همه‌ي پ...
31 ارديبهشت 1392

27 ماهگی کیارش و کیانا

کیارش و کیانای عزیزم یه دنیا دوستتون دارم و براتون می میرم ،احساساتم وصف نشدنین و قابل توصیف نیستن اما هر کلمه جدیدی که یاد می گیرید و هر جمله ای که به زبون میارید احساسات مادری من غلیان می کنه و بوسه بارونتون می کنم ، اغلب به احساسات من با بوسه شیرینی جواب می دین ، اون وقت مامان لبریز از احساس میشه و تو آسمون پرواز می کنه . خدایا به خاطر وجود این دو گل زیبا شکر شکر..... اولین روز 27 ماهگی خاله سپیده دوست مهربون مامان اومد خونمون و بعد از اینکه کلی با وروجکا بازی کرد و شما هم سپیده سپیده از دهنتون نمی یوفتاد ، رفتیم شهر بازی نزدیک خونه و حسابی بهتون خوش گذشت. متاسفانه نتونستیم زیاد بیرون باشیم چون هوا به شدت سرد و طوفانی شد. مامان د...
30 ارديبهشت 1392

مادرم! هستی من ز هستی توست

مادر یعنی مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه روزهای اینده تو، دلواپسی! مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن… مادرم روزت مبارک مادر كه مي شوي صبور تر مي شوي،مهربان تر و آرام تر . مادر كه مي شوي خيلي واژه ها برايت رنگ عوض مي كنند،مهمترين ها در زندگيت جابه جا مي شوند ،و دغدغه هاي ذهني ات تغيير مي كند. مادر كه مي شوي خواب و خوراك جايش را به بچه و شير خشك مي دهد و تفريحت به جاي قدم زدن و...
16 ارديبهشت 1392

26 ماهگی کیارش و کیانا و سال نو 92

بر ما سالی گذشت و بر زمین گردشی و بر روزگار حکایتی امید آنکه آن کهنه رفته باشد به نکویی و این نو همی آید به شادی سال نو  92 بر سر مزار بابا حاجی مهربون تحویل شد ، باورِ نبودش برای همه سخته ولی واقعیت تلخیه و تنها کاری که میشه کرد ، دعا برای آرامش روح بابا بزرگ مهربون و دوست داشتنی . نیست ولی یادش همیشه تو قلبمون زندس.امیدوارم که سال جدید برای همه سادی توام با شادی باشه باز هم مثل همیشه این سفر پر از خاطرات تلخ و شیرین بود، از داماد شدن عمو سردار تا اتفاقاتی که واسه کیانای من افتاد.  یه روز صبح که کیانا از پله های تارمه بالا می رفت ناگهان زمین خورد و گوشه دندون جلوییش شکست و کمی لق شد  . وای نمی تونید حال منو تصور کنید م...
1 ارديبهشت 1392
1